ترکیب بندی (کمپوزیسیون)

اگر قرار است عکسی موضوعش را بتمامی القا کند، رابطه فرم باید با کمال دقت برقرار شود. عکاسی نیازمند کشف ومعرفی ضرب آهنگی در دنیای واقعیت هاست. کار چشم، یافتن موضوع خاصی در توده واقعیت ها و متمرکز شدن بر آن است؛ کار دوربین آن است که تصمیم چشم را بسادگی روی فیلم ثبت کند. ما نگاه می کنیم و، مانند نقاشی، عکسی را در تمامیت آن، و تماما با یک نظر، مجسم می کنیم. ترکیب بندی در عکس، نتیجه آمیزش همزمان یا هماهنگی ارگانیک عناصری است که به وسیله چشم دیده شده اند. ترکیب بندی را همچون اندیشه ای که بعدا سوپر ایمپوز شده باشد به موضوع اصلی نمی افزایند، زیرا جدا کردن محتوا از فرم غیر ممکن است. ترکیب بندی باید خود جزء اجتناب ناپذیر عکس باشد.

در عکاسی، نوع جدیدی از قالب پذیری وجود دارد که محصول خطوط آنی حاصل از حرکات موضوع است. ما همانطور که وقوع جریان زندگی را از پیش احساس می کنیم، هماهنگ با حرکت به کار می پردازیم. اما در میانه حرکت، لحظه ای هست که طی آن عناصر حرکت متعادل اند. عکاسی باید این لحظه را فرا چنگ آورد و موازنه آن را ثابت نگه دارد.

چشم عکاس پیوسته در حال ارزیابی است. عکاس می تواند بسادگی با حرکت دادن سرش به اندازه یک میلی متر، تطابق خط را برقرار سازد. می تواند با اندکی خمیدن زانو ها، پرسپکتیو ها را تغییر دهد. او با قرار دادن دوربین در فاصله نزدیک تر یا دورتر از موضوع، شاخ و برگ می دهد؛ با این کار ممکن است موضوع تابع عکاس بشود و یا عکاس تحت سلطه موضوع درآید. اما او عکس را تقریبا در زمانی به اندازه زمان فشردن دکمه، یا به سرعت یک عمل واکنشی، طرح می ریزد.

گاه پیش می آید که درنگ می کند، این دست و آن دست می کند، و منتظر است اتفاقی بیفتد. گاه احساس می کند همه چیز برای گرفتن عکس آماده است، به جز فقط یک چیز که گویا کم است. اما کدام یک چیز؟ شاید ناگهان کسی وارد میدان دید او شده است. حرکت او را از نمایاب دنبال می کند. صبر می کند، تامل می کند، و بعد سرانجام دکمه را می فشارد؛ و گرچه نمی داند چرا، تسلیم این احساس می شود که واقعا چیزی به دست آورده است. بعد، برای مادیت بخشیدن به آن، می تواند عکس چاپ شده را بردارد، نقشهایی هندسی را که قابل تحلیل اند دنبال می کند، و می بیند _ اگر دکمه در لحظه قطعی فشرده شده باشد_ به طور غریزی طرحی هندسی را ثبت کرده است که عکس بدون آن هم بی فرم از آب درمی آمد و هم بی جان.

ترکیب بندی همواره باید یکی از دل مشغولی های ما باشد، اما در لحظه گرفتن عکس، تنها می تواند از بصیرت ما ریشه بگیرد، چرا که ما در پی شکار آن لحظه فرار هستیم، و همه روابط متقابل درگیر در کار، در حال عمل اند. در استفاده از قانون طلایی، تنها پرگاری که در اختیار عکاس قرار دارد، چشمان خود اوست. هر تحلیل هندسی، یا هر نوع تنزل دادن عکس تا حد یک نمودار ساده_به دلیل ماهیت آن_تنها پس از گرفتن و ظهور و چاپ عکس عملی است؛ و در آن وقت، تنها می تواند بصورت کالبد شکافی عکس مورد استفاده قرار گیرد. امیدوارم هرگز شاهد روزی نباشیم که مغازه های عکاسی، قاب  های نموداری کوچکی را برای تخته کردن نمایاب های ما بفروشند؛ و قانون طلایی هرگز روی شیشه مات ما حک نشود.

اگر شروع به بریدن و تصحیح یک عکس خوب بکنید، به معنی مرگ فعل و انفعال هندسی درست ابعاد خواهد بود. در ضمن، خیلی ببه ندرت پیش می آید که عکسی با ترکیب بندی ضعیف، به وسیله بازسازی ترکیب بندی اش در زیرر آگراندیسور تاریک خانه، نجات پیدا کند؛ زیرا دیگر «انسجام دید» ندارد. درباره زاویه دوربین خیلی حرف ها زده می شود؛ اما تنها زوایای ارزشمندی که وجود دارند، زوایای هندسه ترکیب بندی اند و نه زوایایی که با روی شکم افتادن عکاس یا سایر آرتیست بازی های او برای رسیدن به حالت های دلخواهش، ساخته و پرداخته می شوند.

ادامه دارد…