دو نوع گزینش در برابر عکاس وجود دارد که هر یک از آنها می توانند سر انجام به حسرت و پشیمانی ختم شوند. یکی گزینش به هنگامی است که از نمایاب به موضوع نگاه می کند، و دیگری پس از آن است که فیلم هارا ظاهر و چاپ کرده است. پس از ظهور و چاپ ، باید به جدا کردن عکس ها بپردازد، که گرچه همه درستند، اما جامع و کامل، و قوی ، نیستند. وقتی که دیگر خیلی دیر است، با وضوح هراس آوری می فهمد که دقیقا کجا اشتباه کرده است؛ و اغلب اینجاست که به خاطر می آورد که موقع گرفتن عکس ها ، خودش احساس می کرد که یک جای کار عیب دارد. آیا این احساس تامل ناشی از عدم اطمینان بوده است؟ آیا به دلیل وجود ورطه ای طبیعی بوده که میان او و رویداد مربوطه وجود داشته است؟ یا اصلا به خاطر این بوده که یکی از جزئیات را در رابطه با کل قضیه به حساب نیاورده بود؟ یا اینکه نگاهش بی قرار و چشمش سرگردان بوده است؟ (که این مورد بیشتر پیش می آید.) .

در مورد هر یک از ما ، از چشم خودمان است که فضا آغاز می شود و سمت می گیرد، و دامن می گیرد و رو به بی نهایت می گذارد. فضا، در حال حاضر، با شدت کمتر یا بیشتری به ما حمله می کند، و سپس از دید ما می گریزد و ترکمان می کند تا در حافظه مان محبوس شود و خود را در پناه آن تعدیل کند. در میان همه وسایل بیانی، عکاسی تنها وسیله ای است که لحظه دقیق و زودگذر را برای همیشه ثبت می کند. ما عکاس ها با چیز هایی طرفیم که مدام دارند محو می شوند و هنگامی که محو شوند دیگر هیچ قدرت و تمهیدی در دنیا نیست که بتواند وادار به بازگشت شان نماید. ما نمی توانیم یک خاطره را ظاهر و چاپ کنیم. نویسنده برای واکنش نشان دادن وقت دارد. می تواند بپذیرد، رد کند، و باز بپذیرد؛ و پیش از آنکه فکر خود را روی کاغذ بیاورد، می تواند آن چند عنصر مربوط به هم را بپیوندد. دوره ای هم پیش می آید که مغز او «فراموش می کند»، و ضمیر ناخودآگاهش به طبقه بندی افکار او می پردازد. اما برای عکاس ها، چیزی که رفت، برای همیشه رفته است. دلواپسی ها و توانایی حرفه ما هم از همین نکته ریشه می گیرد. وقتی به هتل برگشتیم، دیگر نمی توانیم گزارشمان را برای بار دیگر تهیه کنیم. وظیفه ما مشاهده واقعیت، و تقریبا ضبط همزمان آن در دفترچه مان است، که همانا دوربین ماست. ما در ضمن عکاسی، نه باید در واقعیت دست ببریم و نه نتایج را در تاریکخانه دستکاری کنیم. این حقه ها برای کسانی که چشم بصیرت دارند آشکارا قابل تشخیص است.

در عکسبرداری یک عکس_گزارش، باید مثل داور مسابقه مشت زنی نقطه ها و دایره ها را حساب کنیم. در هر عکس_گزارشی که مشغول تهیه اش هستیم، باید سرزده وارد کار شویم. از این رو، لازمه کار آن است که روی نوک پا یه موضوع نزدیک شویم _حتی اگر موضوع، طبیعت بیجان باشد. ما باید هم دستی چابک و هم چشم شاهین داشته باشیم. تنه زدن و زیگزاگ رفتن فایده ای ندارد. و عکسی هم که به کمک نور فلاش گرفته شود به درد نمی خورد، مگر اینکه نور واقعی را_ حتی وقتی هم وجود ندارد_ مراعات نکنیم. مگر اینکه عکاس شرایطی از این دست را رعایت کند تا شخصیت مهاجم و بیباک فوق العاده ای بشود.

این حرفه چندان به روابط عکاس با کسانی که از آنها عکس می گیردبستگی دارد که یک رابطه کاذب، و کلمه یا برخوردی غلط، ممکن است همه چیز را خراب کند. وقتی که موضوع به هر دلیل دشوار است، خصوصیات شخصی به دوردست هایی می رود که دوربین قادر نیست به آنجا برسد. هیچ سیستمی وجود ندارد، زیرا هر موردی منحصر به فرد است و ایجاب می کند که ما تا حدی پنهان باشیم، گرچه باید در فاصله نزدیک مستقر شویم. واکنش های مردم، از کشوری به کشور دیگر، و از یک گروه اجتماعی به گروه دیگر، تفاوت دارد. مثلا در سراسر مشرق زمین، عکاس بی طاقت و بی صبر_ یا عکاسی که فرصت اندکی در اختیار دارد_ سبب خنده و استهزاء می شود. اگر حتی با درآوردن نورسنج تان توجه مردم را جلب کنید، تنها کاری که از دستتان بر می آید آن است که عطای عکس گرفتن در آن لحظه را به لقایش ببخشید و بگذارید بچه هایی که مثل مور و ملخ به طرف شما هجوم آورده اند به پر و پایتان بپیچند.

ادامه دارد…

                                                                                                                                                                             شاد باشید