سال 1908 در مینیاپولیس (ایالت مینه سوتا، ایالات متحده) به دنیا آمد. در سال 1933 رشته گیاه شناسی دانشگاه مینه سوتا را ناتمام گذاشت و به کار های دیگر و از جمله به سرودن شعر، پرداخت. در زمان تحصیل در کالج، ضمن تهیه اسلاید های میکروسکوپی، با عکاسی آشنا شد. سال 1938 طی مسافرتی به پورتلند (ایالات اوره گون) عکاس یکی از پروژه های وزارت کار بود. سال 1940 مدیریت «مرکز هنری لاگراند» را به عهده گرفت و تدریس عکاسی را آغاز کرد. سال 1941 به خدمت ارتش درآمد و در جنوب اقیانوس آرام در جنگ شرکت کرد. سال 1945 از ارتش مرخص شد و در دوره های تاریخ هنر «دانشگاه کلمبیا» (نیویورک) شرکت کرد. سپس زیر نظر بومون نیوهال در موزه هنر های مدرن به کارآموزی پرداخت. با هری کالاهان، آلفرد استیگلیتز، پل استراند، ادوارد و برت وستون آشنا شد. در مدرسه هنر های زیبای کالیفرنیا به تدریس پرداخت. از 1947 تهیه مجموعه جزوه های عکس های اوریژینال را تحت عنوان Sequences آغاز کرد. در فاصله سال های 65_1952 سردبیر و مدیر مسئول مجله «آپرچور» بود. در سال های 57_1953 نایب رئیس موزه «جرج ایستمن هاوس» بود و سردبیری مجله «ایمج» را بر عهده داشت. از 1955 تا 1964 در انستیتو تکنولوژی راچستر تدریس می کرد. سال 1959 نمایشگاهی از آثار او در موزه «جرج ایستمن هاوس» برگزار شد. او از سال 1965 در انستیتو تکنولوژی ماساچوستز(MIT) عکاسی درس می دهد. مقاله ای که در اینجا از او می آید، نخستین بار سال 1952 در «مجله هنر» چاپ شده است.
چشم و ذهن دوربین وار (1952)
«معصومیت چشم، کیفیت خاص خود را دارد. یعنی دیدن به آن صورت که کودکان می بینند؛ با نشاط و سرزندگی، و با پذیرش شگفتیها. و نیز یعنی دیدن به آن صورت که بزرگسالی می بیندکه یک دور کامل را طی کرده و باز مانند کودکان می بیند؛ با نشاط و سرزندگی، و حتی با احساس شگفتی عمیق تر.»
ماینور وایت _ 1956
اگر واژه در اختیار نداشتیم شاید بهتر می توانستیم یکدیگر را درک کنیم. به هر تقدیر، مسئولیتش با ماست. بنابراین در استفاده از واژه «خلاقه» برای رجوع به نوعی حالت ذهنی در عکاسان، انتظار آن را دارم که منظور به درستی درک نشود.
این نکته دیگر تازگی ندارد که عکاس با موقعیتی کاملا متفاوت از نقاش، که می خواهد تابلوی تازه ای را شروع کند، روبرو است. نقاش، گستره عریانی را در اختیار دارد تا تصویر ابتکاری اش را بر آن بکشد، یا فضایی سفید در برابر دارد تا حجم های ابتکاری در آن بتند، و یا ، چنانکه احتمالا بعضی از نقاشان احساس می کنند، فضایی آزاد فراروی او است تا در آن زندگی کند، به رقص در آید، بیندیشد؛ و هرجا که فکری خطور کرد یا رنگی از طریق حس لامسه احساس شد، نشانه ای بگذارد. و چون ابتکار می کند، پس می آفریند_یا معمولا چنین پنداشته می شود.
عکاس از تصویری شروع می کند که پیشاپیش کامل است. ظاهرا همانقدر کامل به نظر می رسد که یک نقاشی تمام شده، گرچه هنوز کارش پایان نیافته است. عکاس با تحلیل تعدادی تصویر کامل، کل تصویر را کامل می کند. بنابراین، عکاس چیزی ابتکار نمی کند؛ همه چیز وجود دارد و از همان ابتدا می توان آنها را دید. گمان می کنم اینجا باید کمی تامل کنم، زیرا مثل اینکه نوشته ام عکاس چیزی ابتکار نمی کند؛ چون در بحث های جاری بر سر امکانات خلاقه رسانه دوربین، اینکه عکاس_اگر اصولا ابتکاری در کار باشد_ چیز اندکی ابتکار می کند نکته ای است که در تلاش برای پیشی گرفتن بر یکدیگر، مخالفان مفصلا درباره اش بحث می کنند و موافقان درباره اش اشتباه می کنند. (البته نه اینکه لازم باشد؛ عکس های استیگلیتزووستون همه شواهد لازم را فراهم می آورند.) اما باز شواهد دیگری انباشته شده است_ مثلا آثار عکاسان بزرگ مستند ساز_ که به خوبی نشان می دهند که ربط دادن مداوم واژه «ابتکاری» با «خلاقیت» به وسیله ما، سبب شده است فراموش کنیم که خلاقیت به شیوه های گوناگون تجلی می یابد. زمان آن فرارسیده است که ما در زمینه های زیبایی شناسی به خاطر آوریم که تحلیل در زمینه های علمی، غالبا همانقدر الهامی یا خلاقه است که یک اثر هنری. همچنین باید به یاد آوریم که دوربین، رابط آشکار میان علم و هنر است، یا ، اگر هم رابط نباشد، در هر دو سهیم است. زمان آن رسیده است به یاد آوریم که «انسان دید» یا «انسان یافت» همانقدر بیانگر خلاقیت است که «انسان ساخت». زمان آن است به یاد آوریم که دوربین انسان را فریب می دهد و سپس وا می دارد تا بوسیله نگریستن، به خلاقیت دست بزند. خواستار آن می شود که او یاد بگیرد که قلمرو و واکنش هایش در برابر دنیا را ماده خام فعالیت خلاقه اش سازد. ادراک خاقه بیش از ابتکار، «دوربین وار» است.
ادامه دارد…
ثبت ديدگاه