در آغاز قرن، عکاسانی که در کار خود جدی بودند، رابینسون و پیروان او را تحقیر می کردند، و حق هم داشتند. آنان به مرتبه والاتر و پالوده تری رسیده بودند؛ هم قطار نقاشان مدرن تر شده بودند. می خواستند ثابت کنند که عکاسی هنر است، و خیلی هم در این مورد حساسیت به خرج می دادند. کار آن ها پر از مفاهیم فرعی و رمزی و ذهنی بود. عبارت هایی چون «مترادف»،«دست خدا» و غیره برای گیج کردن خلایق به کار می رفت. هنر به وسیله عده ای انگشت شمار، و برای عده ای انگشت شمار عرضه می شد، و در برابر مردمی که نمی دانستند دارد به آن ها توهین می شود، ماتحت اسب نماینده فرهنگ آمریکا شده بود.
این عکاسان، با احترام به تکنیک شکوهمند، کار عکاسی را به سطح تکنیکی بالاتری ارتقا دادند. ایالات متحده با تکنولوژی وصلت کرده بود، و با لطف و احسان، به هنر تکنولوژیکی متمایل شده بود. در مورد استیگلیتز، که خود به تنهایی فرهنگ جداگانه ای به حساب می آمد، و برای بسیاری مقام خدایی داشت، و برای بسیاری هیچ، هنگامی که از محیط خود پا بیرون گذاشت، تواانست چند عکس خیلی خوب بگیرد. چیزی که در زمان استیگلیتز بی چون و چرا پیشرفتی در تصویرگرایی بود، در 1950 پیشرفت به حساب نمی آید.
تصویرگرایان اخیر نمی دانستند که تصویرگرا هستند. به دلیل نبودن واژه ای بهتر، می توانم آنها را فقط پیر و مکتب تصویرگرایی متعالی یا مافوق تصویرگرایی بنامم. مانند تابلوی نقاشی، خود عکس به تنهایی مطرح بود. و بیش از هر چیز، عکس چاپ شده؛ که ذهنیت وجه عمده و مسلطش باشد.
در حدود همین دوران، مرد دیگری کاملا ناشناس، بی آنکه از او قدردانی شود، اما با عشقی عمیق به زندگی، مشغول کار بود. این مرد، با نیرویی متمرکز و بصیرتی کامل و بی نقص، در نیمه دوم زندگی اش به عکاسی روی آورد. نام او اوژن آتژه بود. او صدها عکس خیلی خوب به دنیا عرضه کرد. در کشف عکاسی و معنی آن، با شوق بسیار کوشید. کم حرف می زد، و وقتش را صرف رسوخ و ضبط دنیای شگفت انگیز اطرافش نمود. کار او، عکاسی ناب وکامل است، و با این حال هنوز کمتر او را می شناسند.
عکاس دیگری در این سوی اقیانوس، اما نه با همان برد و استعداد، در نیمه اول قرن حاضر، تیزبینی تصویری خارق العاده ای ظاهر ساخت. به عقیده من، عکاس حقیقی، موجود عجیب تنهایی است که براحتی نمی توان توصیفش کرد؛ اما استعداد عکاسی اش، بینش پرتوان و آموخته ای به او می دهد. این بینش، به واسطه ماهیت رسانه، بر اینجا و اکنون التفات دارد. لوییس هاین، که به تمام معنی واقعگرا و یقینا امروزی بود. این قریحه تصویری[فتوگرافیک] را داشت. او، مسلح به دوربین و چشم نافذ عقاب گونه چالاک اما منضبط خود در برابر دنیای اطرافش واکنش مشان داد. استیگلیتز و مریدانش، با غرور و نخوت به لوییس هاین می نگریستند و با یاران گالری کاترین درایر همفکری داشتند. در حدود همین دوران (1918) بود که کار های انتزاعی با رنگ تجزیه شده شروع شد.
ثبت ديدگاه